برخى روایات بى اساس در کتاب صحیح بخارى (4)
حدیثِ «خواستگارى از دختر ابوجهل»
از دیگر احادیث بى پایه بخارى حدیث ساختگى، خواستگارى حضرت على علیه السلام از دختر ابوجهل است. طبق این حدیث: امیرالمؤمنین علیه السلام در عهد رسول خدا صلى الله علیه وآله و در زمان حیات فاطمه ی زهرا سلام الله علیها از دختر ابوجهل خواستگارى کرد. این داستان ساختگى و دروغین چنین نقل شده است:ابوالیمان، از شعیب، از زهرى، از على بن حسین علیهما السلام چنین نقل مى کند: مسور بن مخرمه گفت: على، از دختر ابوجهل خواستگارى کرد، فاطمه علیها السلام با شنیدن این خبر به نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله رفت و گفت: مردم گمان مى کنند که شما به خاطر دخترانتان، خشمگین نمى شوید. آمده ام بگویم که على از دختر ابوجهل، خواستگارى کرده است.
رسول خدا صلى الله علیه وآله برخاست و شنیدم که بعد از ذکر «گواهى به یگانگى خدا» فرمود: من دخترم را به ازدواج ابوالعاص بن ربیع درآوردم و او با من صحبت کرد و به وعده ی خود عمل نمود؛ فاطمه پاره اى از من است و خوش ندارم که ناخوشى ببیند. به خدا سوگند، دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در خانه ی یک مرد، جمع نمى شوند.
على پس از این سخنان، خواستگارى از دختر ابوجهل را رها کرد.(1)
این حدیث، در واقع در سرزنش امیر مؤمنان على علیه السلام است و شأن و منزلت ایشان را زیر سؤال مى برد؛ به همین جهت مؤمنان به هیچ عنوان چنین حدیثى را باور نمى کنند. چگونه ممکن است که رسول خدا صلى الله علیه وآله چنین سخنانى را بر زبان جارى کرده باشد و حال آن که از آغاز اسلام تا هنگامه ی رحلتش، به بیان و ترویج فضایل و مناقب امیر مؤمنان على علیه السلام در میان مردم مى پرداخت؟
برخى پیشوایان اهل سنّت به سرزنش آمیز بودن این حدیث، اذعان کرده اند. براى مثال ابن حجر عسقلانى در شرح صحیح بخارى مى نویسد:
ولا أزال أتعجب من المسور کیف بالغ فی [تغضیبه] لعلیّ بن الحسین علیهما السّلام، حتّى قال: إنّه اودع عنده السیف لا یمکن أحداً منه حتّى تزهق روحه، رعایة لکونه ابن فاطمة؛
من هم چنان از اغراق و مبالغه ی مسور در جانبدارى از على بن حسین علیهما السلام در شگفتم تا جایى که مى گفت: اگر شمشیرى به من بدهند نمى گذارم دست کسى به على بن حسین علیهما السلام برسد مگر آن که روح از بدنم جدا شود؛ چرا که وى فرزند فاطمه است.
وى در ادامه مى افزاید:
شگفت آن که مسور در نقل این حدیث، به عواطف على بن حسین علیهما السلام اعتنایى نمى کند؛ زیرا که ظاهر این حدیث، به صورت غیر مستقیم، على بن ابى طالب علیهما السلام را زیر سؤال مى برد و در نتیجه، اعتبار فرزندش على بن حسین علیهما السلام را نیز خدشه دار مى کند؛ چرا که در این حدیث آمده است که على پس از ازدواج با فاطمه، به خواستگارى دختر ابوجهل رفت تا جایى که پیامبر صلى الله علیه وآله در انکار اقدام على علیه السلام آن سخنان را ایراد نمود.(2)
دهلوى، در کتاب تحفه ی اثنا عشریه گفت و گوى ابوحنیفه و اعمش پیرامون این حدیث را آورده است. ابوحنیفه در جریان این گفت و گو به اعمش خاطرنشان مى کند که نقل این حدیث، از بى ادبى به شمار مى رود.(3)
حال چگونه مى شود پذیرفت که امام سجّاد علیه السلام این حدیث را نقل و در برابر آن سکوت، کرده باشد؟(4)
حدیثِ «شأن نزول آیه اى از قرآن کریم»
از دیگر احادیث بى پایه بخارى، ماجرایى است که میان اصحاب پیامبر صلى الله علیه وآله و طرفداران عبدالله بن ابى رخ داد. عبدالله بن ابى پس از تظاهر به اسلام، سرکرده ی منافقان بود. بخارى مى گوید: آیه ذیل در مورد این ماجرا نازل شده است. آن جا که خداوند متعال مى فرماید:(وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّى تَفیءَ إِلى أَمْرِ اللهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ)؛(5)
و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید، و اگر باز یکى از آن دو بر دیگرى تعدّى کرد، با آن طایفه اى که تعدّى مى کند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر باز گشت، میان آن ها را دادگرانه سازش دهید و عدالت کنید، که خدا دادگران را دوست مى دارد.اکنون به متن این حدیث که در کتاب صلح صحیح بخارى آمده است توجه کنید:
مسدّد به نقل از معتمر مى گوید: از پدرم شنیدم که انس گفت: به پیامبر صلى الله علیه وآله گفتند: اگر ممکن است به نزد عبدالله بن ابى بروید.
پیامبر صلى الله علیه وآله بر الاغى سوار شد و نزد عبدالله رفت. مسلمانان نیز به همراه او حرکت کردند تا به شوره زارى رسیدند. هنگامى که پیامبر به نزد عبدالله رفت، عبدالله گفت: از من دور شو! به خدا سوگند که بوى تعفّن الاغ تو، مرا اذیت مى کند.
مردى از انصار گفت: به خدا سوگند که الاغ رسول خدا صلى الله علیه وآله، خوش بوتر از توست.
در این هنگام یکى از طرفداران عبدالله بن ابى، خشمگین شد و دشنام هایى میان او و آن مرد انصارى، رد و بدل گشت؛ تا جایى که این درگیرى به دیگران نیز سرایت کرد و هر دو گروه با کفش، دست و چوب شاخه هاى خرما به جان هم افتادند.
در این هنگام باخبر شدیم که آیه (وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما) نازل شده است.(6)
ذکر این ماجرا به عنوان شأن نزول آیه ی فوق، دروغ محض است؛ چرا که این ماجرا پیش از اسلام ظاهرى عبدالله بن ابى، رخ داد و اگر هم پس از اسلام آوردن وى، اتفاق افتاده باشد، به طور کامل کفر و گمراهى او و اصحابش را هویدا مى گرداند؛ زیرا که او به رسول خدا صلى الله علیه وآله گفت: «از من دور شو، به خدا سوگند، بوى تعفّن الاغ تو، مرا اذیت مى کند»؛ با این وصف، چگونه ممکن است که خداوند، او و اصحابش را مؤمن بخواند؟
درست به همین جهت است که طبق نقل زرکشى، ابن بطّال مى گوید: شأن نزول این آیه، هیچ ربطى به ماجراى عبدالله بن ابى ندارد.
وى در شرح حدیث در التنقیح مى نویسد:
در این هنگام باخبر شدیم که آیه ی (وَإِنْ طائِفَتانِ) نازل شده است. ابن بطّال مى گوید: شأن نزول این آیه، هیچ ربطى به ماجراى عبدالله بن ابى و اصحابش ندارد؛ چرا که اصحاب عبدالله، مؤمن نبودند و بعد از اسلام آوردن نیز در حادثه ی «اِفک»، متعصّبانه از عبدالله جانبدارى کردند.
بخارى در صحیح خود در کتاب استیذان از اسامة بن زید نقل مى کند: پیامبر صلى الله علیه وآله وارد مجلسى شد که تعدادى از مشرکان، مسلمانان، بت پرستان، یهودیان و عبدالله بن ابى حضور داشتند و... بنابراین حدیث مذکور نشان مى دهد که آیه ی (وَإِنْ طائِفَتانِ) در مورد عبدالله بن ابى نازل نشده است؛ بلکه شأن نزول آن مربوط به گروهى از اوسیان و خزرجیان مى شود که بر سر حقّى، راه اختلاف پیمودند و با عصا و کفش به جان هم افتادند.(7)
از عجایب روزگار این است که ابن حجر عسقلانى در تلاش براى پاسخ گویى به سخنان ابن بطّال، چنین مى نویسد:
ابن بطّال، نزول آیه ی مذکور در شأن این ماجرا را رد کرده و معتقد است که درگیرىِ میان اصحاب پیامبر صلى الله علیه وآله و طرفداران عبدالله بن ابى، زمانى است که آن ها کافر بودند؛ با این توصیف چگونه ممکن است که این آیه (وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ) در مورد عبدالله بن ابى و یارانش، نازل شده باشد؛ به ویژه آن که داستان انس و اسامه، یکسان هستند؛ چرا که در روایت اسامه آمده است: مسلمانان و مشرکان به هم ناسزا گفتند.
ابن حجر در پاسخ اشکال مى نویسد:
امکان دارد که مسأله را بر تغلیب حمل کرد هر چند که در این صورت اشکال دیگرى رخ مى نماید که حدیث اسامه به صراحت بیان مى دارد که ماجراى مذکور، پیش از جنگ بدر و قبل از مسلمان شدن عبدالله بن ابى و یارانش، رخ داده است، اما آیه ی مورد استناد، در سوره حجرات مدّت ها بعد، به هنگام ورود هیأت هاى میهمان، نازل شده است؛ با این حال، احتمال مى رود که آیه ی اصلاح پیش از این نازل شده باشد که در این صورت، اشکال فوق برطرف مى شود.(8)
به نظر ما حمل مسأله بر تغلیب، بى آن که مستند به کتاب یا سنّت باشد، باطل است و شاید ابن حجر عسقلانى نیز متوجه ضعف استدلال خود شده است، زیرا مى گوید: «امکان دارد... مسأله را بر تغلیب حمل کرد».
روایتِ «برترى نداشتن حضرت على علیه السلام بر اصحاب بعد از خلفا»
از روایات بى پایه بخارى روایتى است که در عدم برترى حضرت على علیه السلام بر اصحاب بعد از خلفا نقل مى کند. وى در بخش مناقب عثمان مى نویسد:ابن عمر مى گوید: ما در زمان پیامبر صلى الله علیه وآله، هیچ یک از اصحاب را به ترتیب از ابوبکر، عمر و عثمان برتر نمى دانستیم، اما صرف نظر از این سه نفر، به برترى هیچ یک از اصحاب بر دیگرى قائل نبودیم.(9)
در پاسخ به این روایت جعلى باید گفت که ادلّه قاطع و برهان هاى کوبنده بسیار زیادى وجود دارد که برترى امیر مؤمنان على علیه السلام بر ابوبکر و عمر تا چه رسد به عثمان را به اثبات مى رساند؛ با این همه، فرومایگى و پستى جاعل این افترا باعث شده است تا تنها، برترى ابوبکر، عمر و عثمان را مورد تأکید قرار دهد و پناه بر خدا امیر مؤمنان على علیه السلام را هم پایه معاویه، عمرو عاص و مانند این دو، قلمداد کند.
احادیث و اخبار فراوانى حتى از طرق و سندهاى اهل سنّت در ابطال و ردّ این افترا وجود دارد و از این رو است که ابن عبدالبرّ قاطعانه به ردّ این خبر مى پردازد و با نقل کلام ابن معین در مورد ابطال این حدیث، مى نویسد:
محمّد بن زکریا، یحیى بن عبدالرحمان و عبدالرحمان بن یحیى براى ما نقل کردند که احمد بن سعید بن حزم، از احمد بن خالد روایت مى کند که مروان بن عبدالملک، گفت: ابوبکر، عمر، عثمان و على. سابقه و فضیلت حضرت على علیه السلام شناخته شده است. بنابراین، وى صاحب یک سنّت به شمار مى رود.
به او گفتند: اما برخى مى گویند: ابوبکر، عمر و عثمان، ولى نامى از حضرت على علیه السلام نمى آورند و به همین اندازه بسنده مى کنند.
در این هنگام، وى به شدت این افراد را مورد انتقاد قرار داد. یحیى بن معین مى گفت: ابوبکر، عمر، على و عثمان.
ابوعمرو مى گوید: برخى حدیث ابن عمر را متذکر مى شوند که ما در عهد رسول خدا صلى الله علیه وآله - به ترتیب - ابوبکر، عمر و عثمان را برتر مى دانستیم و بعد سکوت مى کردیم، بدین معنا که صرف نظر از این سه نفر، به برترى هیچ یک از اصحاب بر دیگرى قائل نبودیم.
ابن معین این سخن را انکار مى کند و آن را به شدّت مورد انتقاد قرار مى دهد؛ چرا که طرفداران این سخن، بر خلاف دیدگاه همه ی فقها و محدّثان از گذشته تا به حال اهل سنّت، عمل مى کنند.
این فقها و محدّثان، بعد از عثمان، على علیه السلام را برترینِ مردم مى دانند و در اصل این مسأله اختلافى ندارند؛ بلکه تنها اختلاف آن ها این است که على علیه السلام برتر است یا عثمان؟!
از این گذشته برخى علماى گذشته در مورد برترى على علیه السلام بر ابوبکر یا بالعکس نیز، دیدگاه هاى متفاوتى داشته اند.
این اجماع نشان مى دهد که حدیث ابن عمر، توهّم بزرگى است و از معناى صحیحى برخوردار نیست حتى اگر سند آن صحیح باشد. طرفداران این حدیث، باید حدیث جابر و ابوسعید را نیز بپذیرند، آن جا مى گویند:
ما در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله، مادرانِ فرزندانمان را از کنیزان مى فروختیم، اما اینان از پذیرش حدیث جابر و ابوسعید، سرباز مى زنند و به همین جهت، گرفتار تناقض مى شوند.(10)
حدیثِ «مزدخواهى در برابر کتاب خدا»
از دیگر احادیث بى اساس بخارى، حدیثى است که او در کتاب طب آورده است:ابومحمّد سیدان بن مضارب باهلى، از ابومعشر یوسف بن یزید براء، از ابومالک عبیدالله بن اخنس، از ابن ابوملیکه نقل مى کند که ابن عبّاس گوید:
روزى گروهى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه وآله به آبشخورى رسیدند که مرد مارگزیده اى در آن جا حضور داشت. مردى از اهالى آن دیار به نزد آن ها آمد و گفت: آیا دعانویسى در میان شما هست تا مارگزیده این آبشخور را درمان کند؟
یکى از اصحاب به نزد آن مارگزیده رفت و در قبال دریافت یک گوسفند، سوره ی فاتحه را بر بالین وى تلاوت کرد؛ آن مارگزیده پس از قرائت فاتحه، شفا یافت و او گوسفند را به نزد دوستانش برد.
آن ها عمل او را خوش نداشتند و گفتند: چرا در قبال تلاوت کتاب خدا، دستمزد گرفتى؟
اینان پس از بازگشت به مدینه، به رسول خدا صلى الله علیه وآله گفتند: اى رسول خدا صلى الله علیه وآله فلانى در قبال تلاوت کتاب خدا، دستمزد گرفته است!
رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
إنّ أحق ما أخذتم علیه أجراً کتاب الله؛(11)
کتاب خدا شایسته ترین چیزى است که مى توانید در قبال آن، دستمزد بگیرید.
گفتنى است این روایت را ابن جوزى در الموضوعات به روایت عایشه آورده است.(12)
حدیثِ اَسباط «درباره طلب باران»
از دیگر احادیث بى اساس بخارى، حدیث طلب باران کفّار است که پس از روایت ابن مسعود از مسروق، این گونه نقل شده است:نزد ابن مسعود رفتم. وى گفت: قریش در پذیرش اسلام، کوتاهى کردند؛ به همین جهت پیامبر صلى الله علیه وآله، آنان را نفرین کرد که در نتیجه، خشکسالى آنان را فرا گرفت به گونه اى که به هلاکت افتادند و ناچار به خوردن مردار و استخوان شدند.
در این هنگام ابوسفیان نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و گفت: اى محمّد! تو آمده اى تا مردم را به مراعات حال خویشاوندان دعوت کنى، اما قوم تو در حال هلاکتند. بنابراین دست به دعا بردار.
در این هنگام پیامبر صلى الله علیه وآله این آیه را تلاوت کرد:
(فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخان مُبین)؛(13)
پس در انتظار روزى باش که آسمان دودى نمایان برمى آورد.آن گاه مردم به کفر خود بازگشتند و این، همان آیه اى است که مى فرماید:
(یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرى)؛(14)
روزى- یعنى در روز بدر- که دست به حمله مى زنیم، همان حمله بزرگ آن گاه ما انتقام کشنده ایم.این روایت را اسباط از منصور با این اضافه نقل مى کند:
در این هنگام رسول خدا صلى الله علیه وآله دست به دعا برداشت تا این که باران، شروع به باریدن کرد و هفت شبانه روز، مردم را در میان گرفت، مردم از کثرت باران، شکایت کردند و به همین جهت پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود:
اللهم حوالینا وعلینا؛
خدایا! بارش باران را به مناطق اطراف ما منتقل کن.
در این هنگام، ابرها از بالاى سر پیامبر صلى الله علیه وآله به کنارى رفته و مردم مناطق اطراف را سیراب کردند.(15)
پیشوایان اهل سنّت، به بخش افزوده شده از سوى اسباط انتقاد نموده اند:
عینى مى گوید: نقل ضمیمه اسباط توسّط بخارى، اعتراض هایى را برضد وى برانگیخته است.
داوودى مى گوید: این زیادى، داستانى مربوط به مدینه است که در داستان مربوط به قریش، جا داده شده است.
ابوعبدالملک مى گوید: بخش افزوده شده به روایت از سوى اسباط دچار توهم و در هم آمیختگى است؛ چرا که وى، سند عبدالله بن مسعود را با متن حدیث انس بن مالک، آن جا که مى گوید:
رسول خدا صلى الله علیه وآله دست به دعا برداشت «تا این که باران شروع به باریدن کرد و...»، ترکیب کرده است.
عینى در ادامه مى گوید:
حافظ، شرف الدین دمیاطى نیز در این باره مى گوید: حدیث عبدالله بن مسعود، به مکّه مربوط مى شود و ضمیمه مذکور در آن به چشم نمى خورد.
شگفتا که بخارى، این ضمیمه را که با روایت راویان ثقه، منافات دارد، نقل کرده است.
برخى با هدف کمک به بخارى مى گویند: «مانعى ندارد که این مسأله، دوبار رخ داده باشد»، اما ایراد این دیدگاه بر کسى پوشیده نیست.
کرمانى مى گوید: ممکن است گفته شود: داستان قریش و درخواست ابوسفیان نه در مدینه که در مکّه، رخ داده است. در پاسخ باید گفت: این داستان در مکّه، صورت پذیرفته است، اما ضمیمه اسباط به ماجراى مدینه، مربوط مى شود.(16)
حدیثِ «احادیث بسیارى پس از من براى شما نقل مى کنند»
اِخبار پیامبر صلى الله علیه وآله درباره نسبت دادن روایات نادرست به ایشان از دیگر احادیث بى پایه و سستى است که تفتازانى تصریح کرده این روایت را تنها بخارى در صحیح خود آورده و دیگر محدثان به آن خدشه وارد کرده اند.یحیى بن معین مى گوید: این حدیث، ساخته و پرداخته ی منافقان است.
در این حدیث مى خوانیم که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود:
تکثر لکم الأحادیث من بعدی، فإذا روى لکم حدیث فأعرضوه على کتاب الله؛
بعد از من احادیث زیادى براى شما نقل مى شود پس اگر حدیثى براى شما نقل شد آن را به کتاب خدا عرضه دارید.
تفتازانى در بخشى از کتاب التلویح -شرح التوضیح- همه ی مسائل فوق را بیان مى دارد و مى گوید:
گفته مى شود که خبر واحد به هنگام تعارض با کتاب خدا، ردّ مى شود؛ چرا که کتاب خدا به جهت قطعیت، تواتر نظم و عدم وجود شبهه در متن و سند آن، بر خبر مقدّم است، اما عمومیّات و ظواهر کتاب خدا، تنها مواردى هستند که مورد اختلاف علما قرار گرفته اند؛ بنابراین، اگر عمومیات و ظواهر کتاب خدا، ظَنّى قلمداد شود، خبر واحد در صورت رعایت شرایط - و بر اساس عمل به کتاب و سنّت- مورد پذیرش قرار مى گیرد، اما در صورت قطعى بودن یک حکم عام از کتاب خدا، در این صورت خبر واحد به هنگام تعارض با آن ردّ مى شود؛ زیرا در جایى که قطع و یقین است، دلیل ظَنّى جایگاهى ندارد. بنابراین، کتاب خدا به واسطه امور ظنّى، نسخ نمى شود و چیزى بر آن افزوده نمى گردد، زیرا به منزله ی نسخ، قلمداد مى شود.
براى اثبات دیدگاه فوق، به این سخن رسول خدا صلى الله علیه وآله استدلال شده است که حضرتش فرمود:
تکثر لکم الأحادیث من بعدی، فإذا روى لکم حدیث فاعرضوه على کتاب الله فما وافق کتاب الله فاقبلوه وما خالفه فردّوه؛
بعد از من احادیث زیادى براى شما نقل مى شود. پس اگر حدیثى براى شما روایت شد آن را به کتاب خدا عرضه دارید و آن چه را با کتاب خدا موافق بود بپذیرید، اما آن چه را با کتاب خدا مخالف بود رد کنید.
در پاسخ این استدلال باید گفت: این حدیث، خبر واحدى است که به احادیث متواتر و مشهور، تخصیص خورده است؛ بنابراین، حدیث مذکور، قطعیت ندارد و نمى توان یک مسأله اعتقادى را به وسیله ی آن اثبات نمود.
از این گذشته، حدیث یاد شده با عموم آیه ی شریفه قرآن منافات دارد، آن جا که مى فرماید:
(وَما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ)؛(17)
و آن چه را فرستاده او به شما داد، آن را بگیرید.البته محدّثان، صحّت این حدیث را زیر سؤال برده اند؛ چرا که راوى ناشناخته اى به نام یزید بن ربیعه در سند آن قرار دارد و در سند آن نیز واسطه میان اشعب و ثوبان ذکر نشده است؛ بنابراین باید آن را جزء احادیث منقطع به شمار آورد.
یحیى بن معین مى گوید: این حدیث، ساخته و پرداخته ی افراد زندیق است.
تفتازانى در پایان مى گوید:
نقل این حدیث از سوى بخارى، منافاتى با انقطاع یا ناشناخته بودن یکى از راویان آن در زمینه ی نقل روایت، ندارد.(18)
حدیثِ «تحریم آلات موسیقى»
از احادیث بى اساس کتاب صحیح بخارى حدیثى است که ابن حزم به نقل از بخارى آورده و به جعلى بودن آن حکم نموده است.در این نقل از طریق بخارى چنین آمده است:
هشام بن عمار، از صدقة بن خالد، از عبدالرحمان بن یزید بن جابر، از عطیة بن قیس کلابى، از عبدالرحمان بن غنم اشعرى، از ابوعامر یا ابومالک اشعرى- که به خدا سوگند، دروغ نمى گوید- نقل مى کند که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
لیکوننّ من اُمّتی قوم یستحلّون الخزّ والحریر والخمر والمعازف؛
بى تردید در امت من، افرادى خواهند آمد که لباس بافته شده از پشم و ابریشم، یا ابریشم به تنهایى، شراب و آلات موسیقى را حلال مى دانند.این حدیث، منقطع است و اتصالى میان بخارى و صدقة بن خالد وجود ندارد. هر حدیثى که در این باب باشد، قطعاً نادرست و همه ی الفاظ آن، ساختگى و جعلى است.(19)
حدیثِ «زناکار داراى ایمان، در واقع زنا نمى کند»
یکى دیگر از روایات بى پایه نقل شده از سوى بخارى را در کتاب اشربه از صحیح بخارى مشاهده مى کنیم. وى چنین نقل مى کند:احمد بن صالح، از ابن وهب، از یونس، از ابن شهاب، از ابوسلمه، از عبدالرحمان و ابن مسیب نقل مى کنند که ابوهریره مى گوید:
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: مؤمن اگر مؤمن باشد، در حال ارتکاب زنا، در واقع زنا نمى کند.(20)
ابوحنیفه در کتاب العالم والمتعلّم(21) پس از تکذیب این حدیث، مى نویسد:
متعلّم گفت: برخى مردم، روایت مى کنند که مؤمن در صورت ارتکاب زنا، ایمان را از سر خود وا مى کند، چنان که پیراهنش را از تن برون مى آورد، اما اگر توبه کند خداوند ایمانش را به وى باز مى گرداند، آیا به روایت اینان شک دارى یا آن را باور مى کنى؟ اگر روایت اینان را تأیید نمایى، سخن خوارج را تصدیق کرده اى و اگر در مورد آن تردید داشته باشى، سخن خوارج را مورد تردید قرار داده اى و از عدالتى که از آن سخن مى گویى، دست برداشته اى. اگر سخن آنان را تکذیب نمایى در واقع سخن پیامبر صلى الله علیه وآله را تکذیب کرده اى، چرا که آن ها حدیث مذکور را از زبان راویان مختلف و در نهایت از قول رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل مى کنند.
عالم گفت: اینان دروغ مى گویند. تکذیب اینان و رد سخن آن ها از سوى من، به معناى تکذیب پیامبر صلى الله علیه وآله نیست؛ بلکه تکذیب سخن پیامبر صلى الله علیه وآله بدین صورت است که شخصى، خود پیامبر صلى الله علیه وآله را تکذیب نماید، اما اگر فردى از ایمان خود به همه ی گفته هاى پیامبر صلى الله علیه وآله سخن بگوید و صدور سخنان ظالمانه و خلاف قرآن از سوى پیامبر صلى الله علیه وآله را تکذیب کند، در واقع پیامبر صلى الله علیه وآله و قرآن را تصدیق کرده و پیامبر صلى الله علیه وآله را از گفتن سخنان خلاف قرآن، منزّه دانسته است. اگر پیامبر صلى الله علیه وآله از در مخالفت با قرآن درآید و به خدا دروغ ببندد، خداوند لحظه اى امانش نمى دهد؛ بلکه او را به قهر خود مبتلا مى کند و سرخ رگ بزرگ او را قطع مى نماید. پیامبر خدا صلى الله علیه وآله با کتاب خدا مخالفت نمى کند و مخالف کتاب خدا نمى تواند پیامبر خدا باشد.
حدیثى که اینان روایت مى کنند بر خلاف قرآن است؛ زیرا خداوند تبارک و تعالى مى فرماید:
(الزّانِیَةُ وَالزّانی...)؛(22)
به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد تازیانه بزنید.در آیه دیگرى مى فرماید:
(وَاللَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ)؛(23)
و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، در [کار] دین خدا، نسبت به آن دو دلسوزى نکنید، و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند.مخاطب این آیات، نه یهود و نصارى؛ بلکه مسلمانان هستند. بنابراین، من، سخنان کسانى را ردّ مى کنم که احادیث خلاف قرآن را از زبان پیامبر صلى الله علیه وآله نقل مى کنند و این به معناى ردّ و تکذیب پیامبر صلى الله علیه وآله نیست، بلکه تکذیب کسانى است که سخنان باطل را از قول پیامبر صلى الله علیه وآله روایت مى کنند و اتّهام نه متوجّه پیامبر صلى الله علیه وآله؛ بلکه متوجّه این دسته از راویان است.
بنابراین، تمامى احادیث پیامبر -چه آن را شنیده باشیم و چه نشنیده باشیم- در سر و چشم ما جاى دارند، بدان ایمان مى آوریم و شهادت مى دهیم که حقایق همان است که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده است؛ اما در عین حال، شهادت مى دهیم که پیامبر صلى الله علیه وآله بر خلاف دستورات خدا، منکرى را حلال نمى کند، پیوندهاى مورد پسند خداوند را قطع نمى نماید و بر خلاف توصیف الهى، به وصف چیزى نمى پردازد، ما شهادت مى دهیم که پیامبر صلى الله علیه وآله در همه ی مسائل، با خداوند همراه بود، بدعتى ننهاد، به خدا دروغى نبست و اهل تکلّف نبود؛ به همین رو خداوند مى فرماید:
(مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ)؛(24)
هر که از رسول اطاعت کند در واقع از خدا اطاعت کرده است.(25)پینوشتها:
1- صحیح بخارى: 5 / 95 و 4 / 185.
2- فتح البارى: 7 / 69، 6 / 162 و 9 / 268 و 269.
3- تحفه اثنا عشریه: 355.
4- براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر.ک: خواستگارى ساختگى؛ بررسى و نقد داستان خواستگارى حضرت على علیه السلام از دختر ابوجهل، شماره 3 از سلسله پژوهش هاى اعتقادى.
5- سوره حجرات: آیه 9.
6- صحیح بخارى: 4 / 19.
7- التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح: 2 / 596.
8- فتح البارى: 5 / 228.
9- صحیح بخارى: 5 / 82 .
10- الاستیعاب فی معرفة الأصحاب: 3 / 1116.
11- صحیح بخارى: 7 / 241.
12- الموضوعات: 1 / 229.
13- سوره دخان: آیه 10.
14- همان: آیه 16.
15- صحیح بخارى: 2 / 74 -75.
16- عمدة القارى فى شرح صحیح البخارى: 7 / 27 -29.
17- سوره حشر: آیه 7.
18- التلویح فى شرح التوضیح: 2 / 21.
19- صحیح بخارى: 7 / 193، المحلّى: 9 / 59.
20- صحیح بخارى: 7 / 190.
21- این کتاب که به صورت گفت و گو تنظیم شده، اثر ابوحنیفه است و مقصود از «عالِم» خود او و متعلّم نیز شاگردش ابومطیع بلخى است.
22- سوره نور: آیه 2.
23- سوره نساء: آیه 16.
24- سوره نساء: آیه 80 .
25- استخراج المرام: 2 / 457 و 458 به نقل از العالم والمتعلم.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}